مرغک مونس من

!!! عاشیقیزم

عاشق و دوستار همه و همه ام

 

سالهاست که با مرغک زیبایی آشنایی دارم . بامدادان بر اثر آواز سحری او دیده از هم می گشایم و از تجلی جدل صبح برخوردار می شوم .

 

 

آوازه ی دلنشین او کسالت شب را از روحم دور می کند و برای ایفای وظایف روزانه به دلم نیرو می بخشد . وقتی که از مادر زادم و هنوز نهال ضعیفی بیش نبودم ٬ خدا به تنهایی من رحم کرد و این مرغک را مونس من گردانید تا از تاریکی و دهشت تنهایی خلاص شوم . تاریخ مٶانست ما مثل سایر الفت ها از قهر و آشتی پر است :

 

 

روزی در کنار جویبار کوچکی که گلهای چمن را آب می داد ٬ از صدای نی لبک چوپانی از خود بی خود شدم . من محو تماشای جمال طبیعت بودم . آفتاب اشعه ی زرین خود را از بالای سر ما جمع می کرد . دختران روستایی برای پر کردن کوزه های خود دسته دسته روان بودند . از آن میان دخترکی جدا شد و از همان جویبار کمی پایین تر از من سبوی خود را پر کرد و به منزل بازگشت و دل مرا نیز به همراه خود برد . از آن پس مرتب هر روز سبوی او را پر می کردم و به شانه اش می گذاشتم . هیچ نمی گفت ٬ می خندید و از آن خنده ها دلم فرو می ریخت .

 

 

یک روز کمی دیر تر آمد ٬ از هر روز هم خوشگل تر بود . یک مرتبه چه تصمیم گرفتم یادم نیست . دستش را گرفتم ٬ سرش محاذی سینه ام بود ٬ ناگهان مرغک مونسم در رسید . از آوای او دختر را رها کردم ٬ او همچنان می خندید و راه می رفت و به عقب خود نگاه می کرد . من نیز شرمسار راه خانه گرفتم و دیگر بدان جا باز نگشتم . شب شد . تب کردم ٬ هذیان ها گفتم . صبح که بیدار شدم مرغک زیبا بالای سرم می سرود : جوانی لغزش ها دارد ... برای چون تویی برازنده نیست گرد هوا و هوس بگردی ...

 

 

مرغک این ها را می خواند و چهچهه می زد . هنوز آفتاب طلوع نکرده بود . برخاستم و به شکرانه ی این که آلوده به گناهی نگشته ام یک مرتبه در مقابل عظمت خدایی زانو بر زمین زدم ...

 

 

روزی هم در نتیجه معاشرت با یاران جوان در مجلسی بودم و در عالم دیگری سیر می کردم . مشغول خوشگذرانی و عربده کشی بودم . اطوار ها در آوردیم . رفقا می رقصیدند ٬ من نیز کف می زدم . مجلس بازی ما گرم بود . در این میان دیدم کیف رفیقم کمی دور بر زمین افتاده ٬ دزدکی برداشتم . بیچاره تازه حقوق گرفته بود . چند ثانیه نگذست که باز مرغک مونسم به سراغم آمد و عیش مرا بر هم زد .

 

 

فریاد ها کرد ٬مذمت ها نمود ٬ با منقارش گوشه ی کیف را می گرفت و آن را از دستم بیرون می کشید . هر چه دلیل آوردم قانع نشد . سر انجام تسلیم شدم . رفیقم را به کناری کشیدم و کیفش را در دستش گذاشتم . از فرط شادی در پوست نمی گنجید و نمی دانست با چه زبان از من تشکر کند .

 

 

باری ٬ من و این مرغک عالم ها داریم . شب ها وقتی می خوابم بالای سرم حساب کار های روزانه ام را از من باز می ستاند . برای حرکات بدنم سرزنش ها می کند .برای کار های نیکم نوید ها می دهد . صبح وقتی که تاج گل ها از نسیم سحری تکان می خورند و من دیده می گشایم مدتی به من پند می دهد ٬ بعد مرا به دنبال وظیفه می فرستد . اینست وضع زندگانی من ... اینست وضع گذران من ...

 

 

خدایا ! نبینم روزی را که این طایر زیبا شکسته بال شود . چه ٬ آن وقت است که از بی کسی و بی رهنمونی آواره و گمراه خواهم شد ٬ زیرا این مرغک زیبا ٬ این مونس همیشگی من که هیچ گاه از من جدا نمی شود ٬ وجدان من است !

 

 

وجدان !!!

 



نظرات شما عزیزان:

ایلار
ساعت14:27---16 تير 1390
حسرت دیده بی تاب تو بیمارم کرد
آن نگاه نگرانت دل تبدار مرا خوابم کرد




آدم زمینی
ساعت22:26---12 تير 1390
خداوند این پرنده بهشتی رو برای همه ما حفظ کنه و مباد که ما لحظه ای از اون غافل بشیم و بهش بی مهری کنیم که اگه پربزنه و از پیشمون بره روح خدائی رو که در ما دمیده شد با خودش می بره و از آدم فقط یک حیوان وحشی و درنده باقی می مونه

نسيبه
ساعت17:55---11 تير 1390
سلام اي كاش وجدان هممون هميشه بيدار باشه منتظر حضورتونم

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در 11 / 4 / 1390برچسب:,ساعت 12:34 توسط بشار|


آخرين مطالب
» سلام عزیزان
» گل صداقت
» دنیا
» دیدار
» عشق
» عیب کار
» محرم اسرار بودن قابلیت می خواهد ...
» آسمان آبی
» یلدا
» چه حاصل
» بیچاره عاشیق
» جاده های عشق
» غروب
» و خدا زن را آفرید ...
» بیایید جواب تصدیق دعاهایمان را بفرستیم !!!
» ایام سوگ و ماتم سیدالشهدا تسلیت باد
» صوفی و خرش
» چه چیزی با ارزش تر است ؟
» بنام الله ...
» اول محرم هزار و چهار صد و سی و سه

Design By : Pichak